صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

سال نو و حال نو و احوال نو


سلام


سال نو مبارک


البته تقریبا بیست و چند روز گذشته ، ولی خوب برای من و ابراز تبریکش اینجا اولش و


هنوز نو !


حالتون چطوره ؟


بالاخره اومدم بعد از تقریبا دو ماه و نیم . . .


یادتون پست های آخر رو چقدر غم داشت توش ؟


دوستان بالاخره آقای ف کار خودشو کرد  . . .


آقای ف چه بد کرد ؟!!!!


من از همین جا دستای چرکولشو بوسه می زنم که  نادانسته عجب لطفی بهم کرد


هنوزم ازش بیزارم و هنوز هم اگر ببینمش هیچ وقت حتی نگاهشم نمی کنم  .


اما خوب الان وقت اون ضرب المثل که می گه :


عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد .


حدودا یک ماه تو خونه بودم ،  خوردم و خوابیدم بدون استرس ، باور کنید حتی


دلشوره هم نداشتم ، اما بالاخره کاری که دوست داشتم برام جور شد توسط یکی


از دوستان عزیزم تو بلاگفا


یک ماه قبل از عید من شاغلم و خدا رو شکر که تا حالا خوب بوده و هست .


شب عید و اون همهمه و بدو بدوهاش کلی به من خوش گذشت ، به لطف نزدیکی


محل کارم به بازار تهران همه خریدهامو از اونجا انجام دادم  ، راستی تا حالا خیابونهاو


کوچه های بازار رو دیدین ؟؟


به نظرم یکی از عجایب معماری تو همین بازار تهران دیده میشه ، حتما سری بزنید


به جایی که پر از مغازه های رنگارنگ ، پر از آدم های جور و واجور ، پر از


انرژی و پر از هیجان .


قبل از عید یه تولد سه نفره خصوصی گرفتم که کلی خوش گذشت بهمون


به من ، امیرحسین و پویا


تولدشون به فاصله یک روز تو آخرای اسفند ، کادو و کیک و البته شام  . . .


تمام تعطیلات عید رو خونه بودم و کلی از تنهاییم لذت بردن ، امسال من فقط


چهارروز تعطیل بودم و بقیه شو سر کار ، بنابراین طی عملیاتی انتحاری امیرحسین


رو با خانواده فرستادم سفر و خودم فقط استراحت و استراحت و همش استراحت


راستی تو تعطیلات رفتم بازار گل و برای خونه چند تا گلدون گل طبیعی هم خریدم ،


کلی از دیدنشون لذت بردم و فکر نمی کنم تا حالا از خریدی به اندازه ای که گلدونامو


خریدم لذت برده باشم .


سیزده فروردین هم به علت سرما و بارون از زیر پتو بیرون نیومدم ، پس اصلا نتونستم


یه سبزه ناقابل برای خودم لااقل گره بزنم . . . . . . .


از فردای تعطیلات هم سر کار هستم ، نت اینجا راه افتاده و من سیستم دار شدم


فکر می کنم دوباره برگردم به روال گذشته ،


البته یه فکرایی هم تو سرم هست ، من هنوز نتونستم به بلاگ اسکای عادت کنم ، برای


همین تصمیم گرفتم اگه بلاگفا مشکلی نداشته باشه برگردم همونجا ، و البته اینجا رو


هم برای خودم بایگانی نگه دارم ، حالا نمی دونم بلاگفا مشکلی درست کرده باشه


یا نه دوستان اگه می دونید بهم خبر بدین ، چیکار کنم دلم هنوز اونجاست  . . .


امتحانات امیر حسین کم و بیش شروع شده و من همچنان جای اون استرس دارم و


از خونسردی بیش از حدش حسابی کلافه ام .


فقط امیدوارم که موفق بشه ، خوب دعای  مادرش پشت سرش خودش که زیاد تلاشی


نمیبینم ازش فقط دعای خیر من مگر اینکه کمکش کنه  . خخخخخخخخخ


خدا به من صبر بده و به اون هم انگیزه


امسال رو خوب شروع کردم و مطمینم که به خوبی هم می گذرونم ، دلم خیلی روشن


امیدوارم خدا دستامو ول نکنه .


دوستون دارم



من آمده ام

سلام


من اومدم


با دستهای پر ،  با قلبی آرام و مطمین


من اومدم


با فکری باز ، با امید زیاد به آینده ، با لبخند روی لبهام ، با برق شادی توی چشمام


من اومد م


با فراموشی گذشته ، با به دست باد دادن تمام غصه ها ،


من اومدم


با توکل بر خدای مهربونم که تواین مدت تنهام نگذاشت ، با دستام که به زانوی خودم گذاشتم


و


گفتم :


یا علی !!!


من اومدم


الهی به امید تو

.

.

.

.

.

.

سلام

سلام دوستای مهربونم

دارم با گوشیم تایپ می کنم

حدود یک ماهه مشغول شدم 

دفتر بیمه ایران

خداروشکرهزارمرتبه شکر

توکل برخدا ایشالا از سال جدید روال روزمرگی نویسیمو شروع می کنم

با روحیه ای خیلی بالا

منتظرم باشید فراموشم نکنید

دوستون دارم بی نهایت

بیکاری

سلام 

دوستان عزیزم یه چند وقتی نیستم 

راستش آقای ف کار خودشو کرد 

من الان بیکارم و شدیدا دنبال کار می گردم

الان با گوشی تایپ می کنم

برام دعا کنید

ایشالا با خبرهای خوش بر می گردم

دوست را زیر باران باید برد . . . .

بهاررا

به خانه ام بیاور

با گلخندت
در جشنواره ی فصل ها

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . شیوا فرازمند


منتظرم ، چشم انتظاری یکم سخت برام

دیشب نتونستم راحت بخوابم

ذوق و شوقی همراه با استرس همرام


دوتا از دوستانم رو که الان جزوی از زندگیم شدن  قراره ببینم

می دونم خیلی دوستشون دارم ، می دونم خیلی برام مهمن ، می دونم

لحظه های خاطره انگیزی رو کنارشون می گذرونم ،

دوستانی رو که تا حالا فقط متناشونو خوندم ، صداشونو از پشت تلفن

از تو برنامه موبایل شنیدم ، ولی

با همین صداها خندیدم ، گریه کردم ، حرف زدم

برام خیلی آشنا بودن ، اما امروز قراره کنارهم باشیم ، قراره صدامونو

غیر از چیزی که تا حالا بوده بشنویم ، دستهای همدیگرو بگیریم

خیلی حس غریبی دارم .

امروز برای من و البته برای دوستان جانم روز متفاوتیه

فقط از خدا می خوام این دیدار باعث نزدیکی بیشترمون بشه

بیشتر حسشون کنم .

خدایا  خودت کمکمون کن