صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

اندر احوالات اینجا ( قسمت دوم )


روزهای اول برام خیلی سخت بود ،  حتی اینکه نشون هم می دادم ،

 اما آقای ف اصلا براش مهم نبود و به قول خودش سی سال با همه

جور آدمی سر و کله زده پس بنابراین می دونست چجوری باید رفتار

کنه تا همه رو باب میل خودش بچرخونه با من مدام جلسه می گذاشت

 و مشورت می کرد که فلان کار رو چجوری باید انجام بدم

مثلا می خواست از تجربه من استفاده کنه  ،  نمی دونم چرا منم هیچ وقت

 باور نکردم حسن نیتشو .

تو این مدتی که از ایشون خبری نبود ، من حسابی جا افتاده بودم تو کارم

 و به نظرم می تونستم مدیریت کنم محیط رو ، همکارام حرفهامو می خوندن

، و تمام مسایل به راحتی حل می شد ، و ایشون هم همشه ابراز

می کردن که شما تنها خانم اینجا هستید و احترامتون صد برابر

 واجبتره ، تا اینکه  . . .  یک روز که از همین جلسات بی خودی

دونفره برامون گذاشته بود ، به من گفت که  من خوب می تونم به دیگران

 راهکار نشون بدم تو زندگیشون ، من خیلی چیزها رو  خبر دارم ،

و مسایل خصوصی دیگران رو به خوبی می تونم بفهمم ، دلم می خواد

همکارا با من روراست باشن تا هر کمکی از دستم بر بیاد براشون انجام بدم .

منم با سر تایید می کردم ، یه دفعه برگشت گفت :

شما هم یک سری مسایل خصوصی دارید که دلم می خواد بدونم ،

فکر نکنید  من خبر ندارم ، اما دلم می خواد از زبون خودتون بشنوم .

گفتم : مسیله شخصی هر کسی به خودش مربوطه اگر کسی خواست

حرفی  بزنه باید کمکش کنید ، اما کسی که چیزی نمی گه حتما دوست نداره .

گفتم خوب من مثلا چی می تونم داشته باشم به نظر شما ؟؟؟؟

پرو پررو تو چشمهای من نگاه می کنه می گه می دونم بچه دارید !!!

آمار تونو دارم ، مدرسه اش می ری  دیدمتون سر کوچه فلان جا و

 تو اتوبان  . . . .  با هم دیدمتون !

خوب من وقتی من اومدم اینجا ، امیرحسین با من نبود ف منم لزومی

 ندیدم  به همکارام بگم شرایطمو ، اما وقتی آوردمش پیش خودم ،

به مدیراصلی دفتر گفتم ، و دیگه لزومی نمی دیدم به کسی دیگه بگم

، البته آقای ر هم می دونست و الحق که  حسابی تو این مدت ملاحظه منو

 می کرد اما این آقا اصلا .  بهش گفتم همچین چیزی وجود نداره ، و من دلم

 نمی خواد مسائل خصوصیمو  براش عنوان کنم .

چیزی نگفت ، اما الان هر موقعی پیش میاد زودی می گه جون بچه ات ،

 یا مثلا فلان  چیزرو برای بچه ها خوبه !! منم اصلا به روی خودم نمیارم .

 چند بار به من گفت با بچه های دفتر شوخی نکنم ، و اینکه بچه ها حسابی

پشت  سر من حرف می زنن و ایشون حسابی از پشت من در میان !!!!!

خودش می گفت سیستم کاریه من فرق داره ، تو سیستم من اول باید

مشخص بشه کی رئییس ، که الان مشخص شده که منم ، بعدش شاخ

 شکنی  می کنم ، که خوب به نظرش شاخ منو شکسته ، بعدش به همکارام

 حالی می کنم که

کی باید چیکاری رو انجام بده، مشکلی هم پیش بیاد اخراج می کنم !

از یه طرف می خواد خیلی خشک و جدی برخورد کنه ، از طرفی هم می خواد

 احساس کنه خیلی صمیمی با همکاراش ،

مثلا می گه خیلی دلم می خواد باهاتون سفر برم ، بریم فلان شهر و بریم

 جنگل و  بریم سینما و بریم پیاده روی و . . ..

خوب منم هر دفعه یه جوری می پیچونمش ، یه دفعه می گم با خانمتون

 برید ، یه دفع می گم من دوست ندارم ، یه دفعه خودمو به نشنیدن

 می زنم ، یه دفعه  می گم با کسی می رم که باهاش راحتم ، خلاصه هر

دفعه یه چیزی می گم و لی  هنوز نتونستم خیلی راحت بهش بگم اصلا

 چه لزومی داره شما چنین  درخواست  هایی دارین ؟؟

نمی دونم شاید من هنوز بلد نیستم ، نمی تونم خیلی محترمانه کسی

 رو سر جاش بنشونم ، یا کلا می ریزم تو خودم و هی صبر می کنم ،

هی تحمل می کنم ، بعدش  یه دفعه قاطی می کنم و همه چیز رو با هم

می گم ، خوب مسلم که محکوم می شم . یا حتی خیلی مواقع برام از

 خاطرات سفر به تایلندش می گفت حتی بدون سانسور !!!

برای من خیلی سخت بود ، تحمل کردن ، بهم می گفت تو خودت نیستی

، می خوای  ظاهرتو خیلی سخت و خشن نشون بدی ، نمی خوای زیاد

 تو محیط کار با کسی صمیمی  بشی ، خیلی لایه های پیچیده داری و

 من باید یک روز کشفت کنم ، با من درد و دل کن

هر کمکی از دستم بر بیاد برات انجام می دم .

آخه یکی نیست بهش بگه بابا من اصن خوشم نمیاد از تو ،

 حالا چی برات بگم ؟؟

یک روز از یکی از همکاران سابقش تعریف می کرد و می گفت

انقدر اجتماعی و  خوش برخورده که همه عاشقش می شدن ،

دیگه نتونستم تحملش کنم ، گفتم  اگه منظورتون با من اجتماعی

بودن یعنی چی؟؟؟؟  گفت اینکه همیشه لبخند به لب داشته باشی ،

اگه کسی باهات کار داشت یا  تلفنی زده شد بگی : جانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیگه عصبانی شدم و گفتم من نمی خوام اینجا کسی عاشقم باشه ،

من نمی تونم  به هر کسی جانم بگم ، اصلا تو شان خودم نمی بینم

 که نیشمو مدام باز بکنم ، پنج  سال اینجام و اگر مدیر اصلی اینجوری

 دلش نمی خواست منو بیرون می کرد ، من  لزومی نمی بینم با هر کسی

 شوخی کنم ، بخندم ، اصلا از اینکه بگم جانم حالم به

هم می خور ه ، اگه منظور شما از اجتماعی بودن سبکی و عشوه اومدن نخیر آقا

من اهلش نیستم !!!!

که زود حرفشو عوض کردو گفت اتفاقا ما رفتار شما رو می پسندیم ،

 شما سنگین  و متین هستین !

تو دلم گفتم باید اینجوری باهات حرف بزنم تا حالیت شه !!!

از اون روز یه جوری شده ، با بچه ها تبانی می کنه ، کلا منو از تمام

 اختیاراتم  گرفته ، دیگه هیچ کسی تر ه هم برای من خورد نمی کنه ،

 همه همکارها با من  سر و سنگین هستن ، حتی یک روز حسابی جلوی

 خودم قصد خراب کردن منو  داشت ، جلوی مدیریت می گفت شنیدم

با یکی از ارباب رجوع ها خیلی بد برخورد کردی ،

 گفتی وای ی ی چقدر ترسناکه !!! باهاش بد برخورد کردی

شاخام داشت درمیومد ، این قضیه جور دیگه ای اتفاق افتاد

یک روز ارباب رجوعی داشتیم که فوق العاده درشت بود ، من نگاهم

به همکارام  افتاد دیدم همه یه جوری نگاهش می کنن ، کارشو زود

 انجام دادم ، وقتی رفت گفتم  چقدر ترسناک بود ، حالا اینو به گوش

ف رسونده بودن و اونم داشت مثلا منو خراب  می کرد ، می گفت خیلی

 بد برخورد دارین ، با بچه ها ، با اراب رجوع ها ، شما خیلی

تو کارهایی که بهتون ربط نداره دخالت دارین !!!!

منم گفتم یه سری وظایف قبل از حضور شما بر عهده من بوده و من

 باید این کارها  رو انجام بدم ، اما علنی گفت به شما مربوط نیست !!!!

یه سری از آشناهام می گن ، من برداشتم نسبت به این آدم منفی !

اما خودم احساس می کنم از اینکه من از اینجا برم چندان هم ناراضی

نیست ،

می گه همکاریم ، اما موقع قضاوت که می رسه کاملا طرف همکارهای

مردمو  می گیره ، به همه چیزمن کار داره

 مثلا این مانتو بهت میاد ، این لاک بهت نمیاد ، این رژ گونه قشنگ نیست

این کیفت جدیده ؟؟

موهاتو رنگ کردی ؟ نکردی ؟ مردی ؟ زنده ای ؟ الان چرا رفتی ؟؟

 چرا اومدی ؟

آ هان یه چیز دیگه ، یک هفته اس سرفه می کنم و سرما خوردم ، ایشون

دوروزه  سرما خورده درست  و حسابی سر کار نمیاد بهش می گم من

 الان یه هفته اس  مریضم میگه من پنجاه سالم ، شما خانم ها قوی ترین !!

دیروز میگه حالم بده ، گفتم من الان یک هفته اس حالم بده دریغ از یک

 ساعت  مرخصی می دونید چی می گه ؟؟

می گه من آبریزش بیینی دارم شما ندارین !!!

یعنی می خوام از استد لال هایی که می کنه سرمو بکوبم به دیوار !!

همین الان داره میاد بالای میز من !! من برم دیگه الان می گه چیکار

 می کنی !!

دوستان نظر شما نسبت به این آقا چیه ؟؟

به نظرتون احساسم نسبت بهش واقعی ؟؟ یا به خاطر بدبینی که از

سابقه ایشون دارم اینجوری هستم ؟

چجوری باید باهاش کنار بیام ؟ من به کارم شدیدا نیاز دارم و نمی تونم

 بی کار باشم  چجوری تحملش کنم ؟ چجوری بیخیالش باشم ؟ با همکاران

 چجوری رفتار کنم ؟  اینم بهتون بگم از محیط مردونه  کاری خودم خاله

 زنک تر تا به حال ندیدم .

تابه یکیشون می خندم ، بقیه حرف درست می کنن ، تا با یکیشون

 مشکل دارم ، بقیه همشون می رن تو جبهه اون ، خلاصه موندم

 با این مشکلات عدیده کاری  چجوری کنار بیام ،

هم اکنون نیازمند یاری و همفکری سبز شما هستم

به خدای بزرگ می سپارمتون

نظرات 15 + ارسال نظر

عجب آدمایی پیدا میشن منتظرن از آب گل آلود ماهیشونو بگیرن
نمیشه رو کسی خندید مرتیکه ....

واقعااااا ، حالا خودتو ناراحت نکن عزیزم

دختر همساده 21 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:20 http://zizinet.blog.ir

ای بابا الهه چی بگم دوست دارم بیام کله این مردک رو بکوبم به دیوار..
الهه تو که سابقه داری بنظرم پیگیر کار هم باش.خدا رو چه دیدی یهو شاید یه کار خوب پیدا کنی.

به نظرت تو این بازار و تو این وضعیت میشه نگران نبود ؟؟

زبله 20 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 20:50 http://lee-aad.blogsky.com

الهه جون به نظرم برات تور پهن کرده و چون تو روی خوش نشون نمیدی داره اذیتت میکنه که یا باش راه بیای یا انتقام بگیره..و هردوش برای تو بده....
معنی این رفتارها یعنی همون یواشکی با من باش و گرنه ساقطت میکنم...
متاسفم.
کاش میتونستم برات کاری کنم الهه
تو هم نان اور خونه ایی وگرنه بهت میگفتم همین الان دربیا هرچند که فکر کنم خودتم بودی و میتونستی حتما همینکارو میکردی

شما که بیرون گودین بهتر می فهمید ، باور کن اگه راهی وجود داشت حتی یک لحظه هم نمی موندم اینجا برام دعا کن عزیز دلم

memol 18 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 13:35 http://shabemahtab53.blogfa.com

سلام.خوبی؟ پس چرا این آوا رمز نمیده .
شما خودت پست رمزی هم داری؟ اگر داری و رمز میدی شروع کنم از اول بخونمت اما اگر میخواهی ناز کنی و به دوستان رمز میدم و به لینکام رمز میدم و از این بازیها در بیاری که هیچی بی خیال!

اگر رمزی داری و رمز میدی توی وبلاگم رمز رو بزار ممنون

موفق باشی

حالا چرا اینقده عصبانی هستی ممول جان

سانیا 18 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:10 http://saniavaravayat.blogsky.com

عزیزم . وقتی میبینم یک عده از خدا بی خبر چه جوری ادم رو ازار میدهند دلم میخواد بکشمشون . بهترین کار اینه که تو محلش ندی .
البته یک تجربه خودم دارم بهت میگم . من تو محل کار چون با مردان زیادی درگیر بودم بارها هم باهاشون مشکل داشتم هربار سکوت کردم اینها به نفع خودشون حرف زدند و اعصاب من خراب کردند ولی از وقتی منم مثل خودشون جیغ و داد میکنم و واسه حق و حقوقم صحبت میکنم . میبینم ادمها بخصوص مردان خیلی بیشتر ازم حساب میبرند ومیترسند. مثلا خیلی بهشون احترام نمی ذارم در یک حدی اجازه صحبت میدم و با یک ادبیات مخصوص خودم کلا ناک اوتشون میکنم . این جواب داده البته یک جاهایی هم به عنوان زنی جیغ جیغو شناخته شدم که اصلا مهم نیست واسم

,منم اینجوری بودم ولی این آقا همه چیز رو خراب کرد ، الانم که خبر رسیده دفتر رو دارن میبندن

مسعود 17 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 15:38

میشه بپرسم اونجا کارتون چیه؟ چقدر سابقه کار دارین ؟ با بیمه است ؟

فکر کنم جوابتونو دارم براتون 5 سال بدون بیمه

مهناز 17 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 13:59 http://www.1zan-moteahel.blogsy.com

سلام عزیزم
عجب آدم بی شرفیه!!!خجالت نمیکشه با این سن و سالش...
به نظر من مستقیم و رک جوابشو بده تا حدشو بدونه.البته از بدبختیه ما آدم مجبور به خاطر کار و درآمدش اینجور آدمای عوضی رو تحمل کنه دیگه!!!!
حالا همینجوری که اینجا مشغولی،جای دیگه هم دنبال کار باش،ایشالله یه جای خوب برات پیدا بشه.
میدونم خیلی سخته آدم تو این زمونه و این مملکت و آدمهای گرگ،بخواد تنهایی بار زندگیش رو با یه بچه به دوش بکشه و پاک و سالمم زندگی کنه.تو زن خیلی قوی ای هستی الهه جون و میدونم که بالاخره با تلاشت میتونی همه این مشکلات رو پشت سر بذاری.

خیلی برام سخت زندگی تو این شرایط ، قط امیدوارم خدا کمکم کنه با دعاهای شما

میفروش 17 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 13:58

سلام
یعنی قبلا" چیزهای خوبی از من نمیشنیدید!؟ من که همیشه از شما و اراده شما تعریف کردم و از اینکه دوستی چون شما دارم ( در محیط مجازی ) افتخار کردم . صداقت در گفتارتون پیداست مصمم هستید و استوار ، چون اگه نبودید تا حالا شکسته شده بودید و .... آینده نگر هستید به خاطر اینکه از خیلی از لذت های ظاهری و زودگذر دوری می کنید .
برقرار باشید. به امید دیدار

شما همیشه به من لطف دارین، اما اون کامنت خیلی بهم انرژی داد ممنون دارن اینجا رو می بندن برام دعا کنید

میفروش 17 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:35

سلام
راستش از اینکه محکم و استواری خوشم میاد ، از اینکه به اصول اخلاقی و باورهات پایبندی خوشم میاد ، از اینکه صداقت داری در گفتارت ( حتی تو محیط مجازی ) خوشم میاد ، از اینکه مصمم هستی در کارهات خوشم میاد ، از اینکه فقط جلوی بینی تون رو نمی بینید و افق آینده رو در نظر داری قابل تحسین هستی ، همیشه همینطور قبراق و استوار باش و تلاش کن و توکل به خدا و حتما" عمل خواهد کرد به وعده ای که داده است .
برقرار باشید. به امید دیدار

امروزا خوب چیزهایی می شنوم ازتون ، من و این همه چیزهای خوب محال محال ، دور از شوخی راست می گید ؟؟ من همیشه سعی می کنم صداقت داشته باشم نمی دونم بد یا خوب اما تو ذاتم ، به هر حال امیدوارم خدا کمکم کنه تا بتونم این روزها رو بگذرونم

آوا 17 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:17

سلام الهه جونم.
پس بالاخره قسمت دوم رو نوشتی...
صبحت بخیر.
راستش با خوندن قسمت دوم حالم بیشتر از قبل گرفته شد..
راستش من زیاد تجربه ای در مورد محیط کاری و برخورد کارمندا با هم ندارم..ینی ندیدم که بخوام تجربه داشته باشم..
اما اینجوری که نوشتی و من خوندم احساس میکنم این اقا اصلا نرمال نیست..صددرصد منظور داره و میخواد سواستفاده کنه..
چقدر بده که آدم امنیتش رو توی محیط کاریش از دست بده و متاسفانه این تو ایران زیاده..مخصوصا اگه کسی به کارش نیاز داشته باشه..
نمیدونم چی بگم..این جور آدما فقط منتظرن از آدم یه اتو بگیرن و بعدش هی اذیت کنن...
به نظرم رفتارت عالیه الهه جون.اما کاش مستقیم تر بشونیش سرجاش...البته تا جایی که راه داره.جوری که شغلت رو از دست ندی...
من برات دعا میکنم عزیزم.که کنار پسرت بهترین زندگی رو داشته باشی...دور از این جور قارچ های سمی.

قربونت برم ، ایشالا خدا واسه همه بخواد ، فعلا که دارم کج دارو مریض می گذرونم تا ببینم خدا چی می خواد محیط های کاری خیلی آلوده هستن عزیزم یا همراه باید باشی تا نیستی تنها می شی

مسعود 16 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 14:30 http://parvaz-mas.blog.ir/

نوشته اتون کامل خوندم - نمی خوام در مورد آقایی که نوشتید قضاوت کنم اما پیشنهاد میدم یا در مقابل اینجور آدمها کم نیارید و سخت جلوش وایسید اینجوری توقعاتی که ازتون داره دلسردش می کنه و دور میشه ازتون
و یا شما هم به بازی اش بگیرید . اینجوری ارج و قربتون بالا میره . مسولیت های گذشته اتون بالاتر میره و .....

در هر دو صورت عواقب داره و اینکه باید مواظب خودتون باشید

بله در هر دو صورت عواقب داره ، امیدوارم عواقبش دامن منو نگیره

میفروش 15 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 13:14

سلام
خوبی ؟ امیر حسین خان خوبند ؟
راستش باید خیلی مواظب باشی ، منم با نظر شما موافقم ولی با شدت کمتری ! خیلی از مردا دنبال موقعیت های اینچنینی هستند ! نباید به این افراد موقیت میدان جولان این حرفا را داد چون اگه این افراد بتونند نقطه ضعفی پیدا کنند همیشه اون رو مثل یک پتک رو سر آدم میزنند !! سعی کن و البتهمیدونم که این کار رو خواهی کرد ، باورها و ارزشهای خودت رو در برابراین تاملایمات زیر پا نذاری ! قطعا" موفق خواهی شد .
برقرار باشید . به امید دیدار.

ممنون که با این مطالب بهم اعتماد بنفس دادین ، من هرگز این باورها رو زیر پا نمی گذارم و خدا هم شاهد بوده برای همینه که همیشه دستمو گرفته ، می دونم تا اون هست غمی نیست

اذر 14 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:05 http://azar1394.blogfa.com

سلام عزیزم
منظوری بدی نداشته م.مردی که با این سن هیزه حتما مشگل از خودشه .
اره امان از مشگلات مالی .
بیکار نباشید ولی در کنارش دنبال کار تو جای بهتر باشید .
خدا روزی رسونه . ب خصوص اینکه میگید بیمه هم نداره .

سلام عزیزم ، نه من اصلا حرفهاتونو به منظور بد نگرفتم ، می دونم همه می گن باید از چشم بد خودتو در امان بگیری ، اما ظاهر ایشون اصلا نشون نمی ده ، خوش برخورد و محترم ، ممنون واقعا خدا روزی رسونه ،

اذر 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 19:45 http://azar1394.blogfa.com

سلام
به نظر من هم حستون درسته .این مرد پنجاه ساله یه چیزیش میشه.به قصه هاش محل نزارید.
شما فقط وظایف کاریتون رو انجام بدید و در حد لزوم با همکارها صحبت کنید.
ارایش ملایم داشته باشید .
خوبه دنبال کاری در محیط بهتر بگردید ایشالا پیدا میشه.
نگران نباشید
اینجور ادمها رو مجبوریم هر از گاهی بشونیمشون سرجاشون

سلام ، باور کنید من آرایشم خیلی ملایم ، خیلی معمولی لباس می پوشم ، خیلی معمولی صحبت می کنم ، اصلا مدیر دفترمون دوست نداره که کارمند خانمش خیلی امروزی بگرده ، اما خوب متاسفانه نگاهها اگه بخواد خلاف باشه حتی زیر قفس هم نگاه هست ، به قول خود این آقا که می گن من حتما باید به چشمها نگاه کنم تا حرفمو بزنم ، باور کنید خیلی علنی بهش گفتم که هیز تشریف دارن ، دلم می خواد برم یه جای دیگه اینجا آینده ای برای من نداره ، نه بیمه ای نه حقوق درست و حسابی اما خوب من مجبورم کار کنم و حتی یک روز نمی تونم بیکار باشم شرایط زندگیم اونقدر مشکل هست که با همین حقوق هم نمی تونم تا سر ماه رو برسونم پس نمی شه بیکار موند برام دعا کنید تا روزی رسون خود ش راه رو برام هموار کنه

یه دونه 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 17:56 http://WWW.bi-esm55.blogfa.com

سلامممممممممممم
قبلنا از طریق وب کلاغی شش هفت تا پستاتو خونده بودم.
غریبه نیسم با وبلاگت.
آی بدم میاد از این مدل آدما .هرطوری هم رفتارکنن باز نچسبن

دقیقا ، خوب این یعنی با من موافقید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.