صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

روزهایی که گذشت


حالم خوبه !


روزهام داره خوب می گذره خدا رو شکر


زندگیم می گذره ، امیرحسین خوب دل به درس خوندن داده ، با صاحبخونه توافق انجام شد


برای یک سال دیگه ، ارتباط و قرارهای دوره ای با دوستانم که خیلی برام مفیده شده


روال زندگیم . هفته ای یک روز با پویا هستم و کلی از بودن کنارش انرژی می گیرم ،


که شاید هم خوب بودنم بیشتر به بودن اون مربوط باشه .


و بالاخره تونستم بعد از حدود یک ماه که با گوشی خراب موبایلم مدارا می کردم یه


گوشی جدید بخرم که خیلی ازش راضی هستم .



خوب در کنار این خوشی ها یک سری ناراحتی ها هم بودن مثل مریضی مامانم که


خیلی ناراحتم کرد ، سرماخوردگی شدید و سرفه های زیادی  که خیلی اذیتش می کنن


و اینکه بابا خیلی تو خودشه وقتی می بینمشون خیلی غصه می خورم ، از خدا می خوام


سلامتی و عمر طولانی بهشون بده ، تنم می لرزه وقتی فکر کنم روزی باشه که من باشم


و اون ها ..... . تو این چند روز با وبلاگی آشنا شدم به نام مسافر کوچولو و قصه زندگی


دختری به نام شین حدود چند ماهی بود که با بیماری مهلک سرطان یکی از عزیزانش


دست و پنجه نرم می کرد و بالاخره نتونست شکستش بده و نهایتن عزیزش رو از دست داد .


تو تمام مدتی که این وبلاگ رو می خوندم آرزو کردم که معجزه اتفاق بیوفته و همه چیز تغییر


کنه ، با خودم می گم چرا اینقدر فرق حتی تو دوست داشتن ها هم هست


چرا بعضی ها تو حسرت بودن کنار هم می مونن و بعضی ها به راحتی برای همیشه


به اون چیزی که می خوان می رسن ، چرا یه نفر باید کسی رو که اینقدر دوست داشت


از دست بده و شاید مجبور باشه تا آخر عمرش حسرتشو به دل نگه داره .


و قتی هم کسی رو نداری ، کسی رو از دست می دی تمام غصه هات ، تمام دلتنگی هات ،


تمام اشک هات مشترک می شه  ، احساسات بین همه آدمها مشترک ، حتی وقتی عزیزشون 


 از دستشون میره.


ای کاش خداوند به همه ما لطف داشت و هر چیزی که دلمون می خواست برامون مهیا می کرد


شاید اگر اینطوری بود اینجا بهشت می شد .


راستی چقدر کار کردن تو بلاگ اسکای سخت برام  ، اگر بلاگفا این طوری توهین آمیز


باهامون رفتار نمی کرد من و خیلی از دوستای دیگه اونجا راحت تر بودیم ولی خوب تو


بلاگفا خیلی روزهام ثبت شد و خیلی اتفاقات برام افتاد امیدوارم اینجا لااقل مثل اون نشه .


امشب دوباره پویا رو می بینم و از الان دلم می لرزه ،


خیلی تغییر کرده ، از لحاظ ظاهری کمی تپل تر شده ، موهای سرش یه کوچولو


کم پشت شده ، و اینکه خیلی برام جالب و شاید خده دار بود که موهای صورتش


بلند شدن . البته قول داده که این دفعه که دیدمش اثری ازشون باقی نمونده باشه .


اما مثل قبل مهربون و دوست داشتنی ، مثل قبل تو چشمهاش محبت رو می بینم و


مثل قبل دیگه نمی ترسم از رفتنش .


خدا رو شکر می کنم !


الان همه عزیزانم کنارم هستن ، پدرم ، پسرم و پویا ..


شاید زود گذر و لحظ ای باشه اما من به خودم قول دادم به خاطر ترس از آینده


الانم رو خرا ب  نکنم و به همین روزهام دلمو خوش کنم .


بودن امیرحسین کنار خودم که باعث شده امیدم به زندگی چند برابر بشه ، حضور


پویا که نقطه قوت قلبم و سایه پدر و مادر عزیز تر از جونم  ، تمام این ها مگه کم


هستن برای شکر گذاری .


این روزها صدای نوحه از هر کوچه و خیابونی بلنده ، عاشورا و تاسوعا نزدیک هستن


و عشق به امام حسین چیزی نیست که بگیم تو دل کسی وجود نداره .


پس دوستای عزیزم به حرمت عشقتون به امام حسین و برادر وفادارش منو و


امیرحسین رو هم تو دعاهاتون فراموش نکنید !





با نام دوست می آغازم که هر چه هست از اوست ......