اصلا کی گفته زن باید بیرون خونه کار کنه ؟
اصلا کی این قانون رو وضع کرد که زن و مرد برابرن ؟
اصلا کی گفته که یه خانم که تو خونه هزار تا کار داره و می تونه زنانگیشو به هزار راه
خرج کنه ، باید اول صبحی شال و کلاه کنه بیاد سر کاری مردانه که هیچ ظرافتی توش نیست
آدم هایی رو تحمل کنه که هیچ تو شرایط تربیتی و شخصیتی و مرامی خودش نیستند .
الان بنده یک الهه خانمی هستم که می خواد انتقاداتی از محیط مردونه کاریش بکنه و اگر
بخواد لب باز کنه به شکایت در نهایت خودشو محکوم می کنند و تو این محیط خشن و
زورگوی مردونه احساس می کنه یه نفره با یه جماعت مرد که هیچی سرشون نمی شه
البته همه جا اینطور نیست و همه همکارها این شکلی نیستند .
حدود پنج سالی می شه که اینجا مشغولم .
تو این مدت سه بار مدیران داخلی تغییر کردن و من تا خواستم به هر کدومشو ن با شیوه
خودشون عادت کنم عوض شدند .
یه سری اختیارات به من سپرده شده بود که وقتی مدیر جدید منصوب شد همه رو از
من گرفت ، با سیاست انگلیسی که در پیش گرفته ، با فن بیان قوی اش و رفتاری
که نمی تونی ایرادی ازش بگیری ، نمی تونی آتویی داشته باشی ازش حسابی
حال آدمو می گیره !!!
روز اولی که این آقا اومد سر کار ؛ آشنای صاحب دفترمون بود ، یک آدم
ناشی و تازه کار ، البته ایشون بازنشسته آموزش و پرورش بود و پس دغدغه مالی
آنچنانی نداشت ، بنابراین حسابی می تونست زمان اضافی خرج زیر آب زنی و
پشت سر دیگران حرف زدن داشته باشه !!!
ده ماه تلاش کرد و مدیر داخلی رو تخریب کرد ، کلی انتقاد بهش می کرد و با
یه سری که نون به نرخ روز خور بودن دستشونو تو یه کاسه کرده بودن تا حسابی
پشت آقای ر عزیز رو خالی کنند و خوب صد البته که موفق هم شدن
من تمام مدت به آقای ر گوشزد می کردم که جریان از چه قراره اما ایشون هر دفعه
می گفتن که آقایون بالادستی من رو حسابی می شناسن و منو باور دارن ، و هیچ وقت
حرفهای درگوشی بقیه رو باور نمی کنند .
اما متاسفانه با بد رفتاری و بی عدالتی آقای ر از سمتشون کنار گذاشته شدن و با
بی احترامی کامل میزشون رو برداشتند تا عملا بهش بگن که دیگه نیاد .
من کلی از این بی عدالتی و بی انصافی و نامردی غصه خوردم و کاری هم از دستم
برنیومد ، و مدیر عزیزم آقای ر رو از دست دادم
و این آقای ف به راحتی شدن مدیر داخلی دفتر
تحملش برام خیلی سخت بود اما خوب چاره ای نداشتم به خاطر امرار معاش باید
ادامه می دادم .
رفتارهای ف تغییر کرد ، تماس های مکرر و اکثرا با خانم های مختلفش کمتر شد .
خوندن جوک های مسخره و بی نمک وقت و بی وقتش سر کار کم و کمتر شد .
اصلاح صورت و عطرهای مختلفش و ای مرتب بودن نصفه و نیمه اش کمی بهتر شد
شوخی های مسخره ای که می کرد و خودش می خندید تا بقیه هم زوری بخندن تقریبا جمع شد
کمر همت بسته بود تا مشکلات بیشمار دفتر رو حل و فصل کنه ، به قول خودش اون مدیر بوده
سی سال خدمت کرده و برای خودش برندی شده تو منطقه پس باید ازتجربه اش
تو حرفه ای که هیچ تخصصی نداره استفاده کنه .
روزهای اول می گفت با من کاری نداره ، و من تو تمام کارهایی که بر عهده ام بوده
مشکلی ندارم ، همچنان به من احترام می گذاشت و همچنان برای من نوشابه باز می کرد
مدام می خواست مثل آقای ر خودشو به بهترین نحو جلوی من نشون بده ، خوب من هم
چون می دونستم که مقصر اصلی سر اخراج آقای ر بود ایشون بود با خودم می گفتم
برو آقا خودتی !!!!
ادامه دارد . . . . .
حالم خوبه !
روزهام داره خوب می گذره خدا رو شکر
زندگیم می گذره ، امیرحسین خوب دل به درس خوندن داده ، با صاحبخونه توافق انجام شد
برای یک سال دیگه ، ارتباط و قرارهای دوره ای با دوستانم که خیلی برام مفیده شده
روال زندگیم . هفته ای یک روز با پویا هستم و کلی از بودن کنارش انرژی می گیرم ،
که شاید هم خوب بودنم بیشتر به بودن اون مربوط باشه .
و بالاخره تونستم بعد از حدود یک ماه که با گوشی خراب موبایلم مدارا می کردم یه
گوشی جدید بخرم که خیلی ازش راضی هستم .
خوب در کنار این خوشی ها یک سری ناراحتی ها هم بودن مثل مریضی مامانم که
خیلی ناراحتم کرد ، سرماخوردگی شدید و سرفه های زیادی که خیلی اذیتش می کنن
و اینکه بابا خیلی تو خودشه وقتی می بینمشون خیلی غصه می خورم ، از خدا می خوام
سلامتی و عمر طولانی بهشون بده ، تنم می لرزه وقتی فکر کنم روزی باشه که من باشم
و اون ها ..... . تو این چند روز با وبلاگی آشنا شدم به نام مسافر کوچولو و قصه زندگی
دختری به نام شین حدود چند ماهی بود که با بیماری مهلک سرطان یکی از عزیزانش
دست و پنجه نرم می کرد و بالاخره نتونست شکستش بده و نهایتن عزیزش رو از دست داد .
تو تمام مدتی که این وبلاگ رو می خوندم آرزو کردم که معجزه اتفاق بیوفته و همه چیز تغییر
کنه ، با خودم می گم چرا اینقدر فرق حتی تو دوست داشتن ها هم هست
چرا بعضی ها تو حسرت بودن کنار هم می مونن و بعضی ها به راحتی برای همیشه
به اون چیزی که می خوان می رسن ، چرا یه نفر باید کسی رو که اینقدر دوست داشت
از دست بده و شاید مجبور باشه تا آخر عمرش حسرتشو به دل نگه داره .
و قتی هم کسی رو نداری ، کسی رو از دست می دی تمام غصه هات ، تمام دلتنگی هات ،
تمام اشک هات مشترک می شه ، احساسات بین همه آدمها مشترک ، حتی وقتی عزیزشون
از دستشون میره.
ای کاش خداوند به همه ما لطف داشت و هر چیزی که دلمون می خواست برامون مهیا می کرد
شاید اگر اینطوری بود اینجا بهشت می شد .
راستی چقدر کار کردن تو بلاگ اسکای سخت برام ، اگر بلاگفا این طوری توهین آمیز
باهامون رفتار نمی کرد من و خیلی از دوستای دیگه اونجا راحت تر بودیم ولی خوب تو
بلاگفا خیلی روزهام ثبت شد و خیلی اتفاقات برام افتاد امیدوارم اینجا لااقل مثل اون نشه .
امشب دوباره پویا رو می بینم و از الان دلم می لرزه ،
خیلی تغییر کرده ، از لحاظ ظاهری کمی تپل تر شده ، موهای سرش یه کوچولو
کم پشت شده ، و اینکه خیلی برام جالب و شاید خده دار بود که موهای صورتش
بلند شدن . البته قول داده که این دفعه که دیدمش اثری ازشون باقی نمونده باشه .
اما مثل قبل مهربون و دوست داشتنی ، مثل قبل تو چشمهاش محبت رو می بینم و
مثل قبل دیگه نمی ترسم از رفتنش .
خدا رو شکر می کنم !
الان همه عزیزانم کنارم هستن ، پدرم ، پسرم و پویا ..
شاید زود گذر و لحظ ای باشه اما من به خودم قول دادم به خاطر ترس از آینده
الانم رو خرا ب نکنم و به همین روزهام دلمو خوش کنم .
بودن امیرحسین کنار خودم که باعث شده امیدم به زندگی چند برابر بشه ، حضور
پویا که نقطه قوت قلبم و سایه پدر و مادر عزیز تر از جونم ، تمام این ها مگه کم
هستن برای شکر گذاری .
این روزها صدای نوحه از هر کوچه و خیابونی بلنده ، عاشورا و تاسوعا نزدیک هستن
و عشق به امام حسین چیزی نیست که بگیم تو دل کسی وجود نداره .
پس دوستای عزیزم به حرمت عشقتون به امام حسین و برادر وفادارش منو و
امیرحسین رو هم تو دعاهاتون فراموش نکنید !