صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

صندوقچه دل

من برنده خواهم شد ، نه فورا ولی حتما ....

نامه


سلام ای بهترینم !


هنوز عاشق ترینم !


اگر از آشیانه دور دورم ، غم عشقت تو قلبم مونده با من


از اون خوابی که اسمش زندگی بود ، همون عشق و همون غم مونده با من


نگیرید عشق و از من ، که می میرم ز غربت !


دلم بادرد این عشق یه عمره کرده عادت !!!!! . . . . .


تو ویرون من یه سرگردون ، فلک کارش همینه


منو رسوای عالم کرد ، خودش رسواترینه . . . . .


ندیدی گریه هامو ، نخوندی قصه هامو


به اون جایی رسیدم ،  که گم کردم خدامو


چه بنویسم از این دنیا ، به دنیا دل نبندید


فقط یک آه و یک دم  ، به فردا دل نبندید . .


سلام ای بهترینم !!


هنوز عاشق ترینم


شبهای غربت اینجا سرد  سرده  !!!!


فقط شب درد بی خوابیم قشنگه . . . . .


عزیزم  زندگی معنای درد  ،


فقط این عشق و بی تابیم قشنگه


عزیزم زندگی معنای درده


فقط این عشق و بی تابیم قشنگه . . .


می دونم هیچ وقت این نامه خونده نمیشه ، می دونم هیچ وقت این حرفها زده نمی شه .


چیزیم نیست


فقط دلم خیلی گرفته !








سلام

چشمام باز نمی شه !


خوابم میاد، خسته ام . . .


سلام


حالتون چطوره ؟


منم خوبم ، فقط خسته ام ،


چند روزه که دارم مریض داری می کنم ، یکی از بهترین دوستانم یه جراحی


داشت و چون کلا تو تهران غریب ، من می رم تا به کارهاش برسم


الان من مامان سه تا بچه ام ، ووو که خیلی سخت بعضی مواقع واقعا دلم


می خواد سرمو بکوبم به دیوار!


اما خوب بودن کنار عزیترین دوستم و شبها رو باهم گذروندن صفایی داره


که به تمام خستگی هاش می ارزه


اوضاع خوبه خدا رو شکر


چند تا خبر نبستا خوب !


فعلا تعطیلی محل کار در حد همون شایعه سازی های معمول آقای ف باقی


مونده .


دوم اینکه یه صفایی به سیستم صوتی خونه دادم ، و یه تی وی و با سینما و


ریسیور و دی وی دی خریدم .


امتحان های میان ترم امیر حسین خدا رو شکر خیلی بهتر از پارسال برگزارشد


و کلا پیشرفت درسی خیلی بهتری داشته .


واینکه همچنان چهارشنبه های عاشقی مثل روال این چند هفته داره برگزار


میشه و می تونم ساعت ها رو به بهترین شکل بگذرونم .


خوب بودن بالاتر از این هم هست مگه ؟؟


در کنار همه این اتفاقات گروه دوستان جان که تو تلگرام باهاشون لحظه های


خیلی خیلی خیلی شادی رو می گذرونیم و حالم خیلی خوب شده .


ممنونم ازشون که هستن ، ممنونم که همراهمن .


خیلی وقت بود که انقدر از ته دل نخندیده بودم ، اما الان به لطف


دوستای مهربونم روزهام خیلی خوب می گذره ،


امیدوارم این شادی ها موندگار باشن ، این دلخوشی ، این احساس


خوب کنار هم بودن ها .








من کجا و آنچه می گویی کجا ؟


داره بارون میاد ، مثل همیشه پاک می کنه همه چیزرو ، چرک و ناپاکی ها رو


می شوره و می بره ، ولی تا وقتی بارون نیاد ، این زنگارا باید روی زمین بمونه


دلم می خواد همه چیز صاف باشه ، تمییز باشه ، حتی اگه بارون نباره ، ای کاش


می شد من تلاش می کنم .


تا حالا شده کسی در موردتون نظرهایی داشته باشه که کاملا برعکس اون چیزی


هست که شمای واقعی هستین ؟ 


تا حالا شده کسی عجولانه و غفط از روی ظاهرتون شما رو قضاوت کرده باشه ؟


تا حالا شده کسی براتون اعتراف کنه که چی فکر می کرده ؟


تا حالا شده قلبتون بگیره از قضاوتها و بعدش خدا رو شکر کنید از درک درست


و دیدن واقعیت ها درمورد شما ؟


امروز یک نفر از من عذر خواهی کرد ، بابت فکرهای  بدی که نسبت به


من می کرد !!


گفت در مورد من چه فکر هایی می کرده ، این که یه زن جلف بودی  که با


پسر کوچیکش زندگی می کنه ،


یه زن که تا آخر شب سر کاره و معلوم نیست چه غلطی می کنه


تمام تصوراتش نسبت به من این ها بوده !!


اما بهم گفت بد از شناختش نسبت به من ، از خودش و چیزهایی که


بهشون فکر می کرده خجالت کشده


بهم گفت ببخشمش ، گفت اگه بهم نمی گفت اذیت میشده ، گفت نمی دونه


درموردش چی فکر می کنم ، اما از الان به بعد نظرش نسبت به من از


زمین تا آسمون تغییر کرده ، گفت بابت اون تصوراتش از خودش خجالت


می کشه گفت ببخشمش !!!


من اون لحظه گریه ام گرفت ، و باز به این نظر رسیدم که زن تنها با یه


بچه که می خواد آبرومندانه زندگی کنه اینجا چقدر باید تحملشو بابت


نگاهها ، بابت حرفها ، و بابت رفتارها بالا ببره !!


من چقدر می تونم خودمو ثابت کنم ؟ تا کی باید تلاش کنم ؟


اما خدا رو شکر کردم خوب همین یک نفر که تغییر کرد یعنی من دارم


تو مسیر درست حرکت می کنم !!!


دلم می خواد درک کنید ، خسته شدم از اینکه نمی تونم راحت بخندم ،


نمی تونم راحت راه برم ، نمی تونم راحت حرف بزنم ولی


من همچنان دارم تلاش می کنم تا بتونم همه اون چیزها رو به راحتی و


با خیال راحت انجام بدم ، من تلاشمو می کنم تا خود خودم بمونم ،


نه اینکه خودمو پشت نقابی پر از تزویر و دورویی مخفی کنم !!


من سعیمو می کنم تا زندگی کنم ، درست که سخت برام ، درسته که


روحم ، ذهنم هر روز خسته تر می شه ، اما من کم نمیارم ، من باید


ثابت کنم به بقیه و بیشترر به خودم


من پاک می مونم و همیشه سرمو بالا می گیرم ، من مثل بقیه نیستم


فقط و فقط مثل خودمم ، من همینجوری ام ، دلم پاک ، قلبم صاف و


هیچ کینه ای ندارم ،


می دونم این حسم به بقیه منتقل می شه ، می دونم یه روزی می فهمن


که تمام زنهای تنها ، تمام کسایی که از صبح  تا آخر شب سر کارن


همون زن هایی که تمام تلاششونو می کنن تا زندگیشون مثل آدمیزاد


باشه ، بدون خطا ، بدون لغزش . . . .








به بهانه ی چهارشنبه های عاشقی :


حس بودنت قشنگ ترین حس دنیاست


تو که باشی ، هر روز را  . . .


هر ثانیه را  . . . عشق است


حال که در کنار من هستی


حس می کنم بودنم را !!!


هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود !!!!





کاش می شد هیچکس تنها نبود

دلم این روزها خیلی گرفته


مدام دارم فکر می کنم ، تمام تلاشمو می کنم تا به روم نیارم ، دلم نمی خواد کسی بفهمه


کاری از دست کسی بر نمیاد آخه !


سعی می کنم خودمو مشغول کنم ، با خودم می گم کی ار فرداش خبر داره مگه ؟


خودمو گول می زنم ، اما فقط برای چند ساعت، دوباره همه چیز شروع میشه


الان چند روزه معدم درد می کنه ، احساس می کنم خیلی لاغر شدم


شب ها مدام خواب می بینم و درگیری های روزانه ام تو خوابم میان


تمام این مسایل بر می گرده به کارم ، به آینده شغلی ام  به درآمدم


می گن دارن محل کارمو تعطیل می کنن ، البته من از همین آقای ف


شنیدم و نه کسی دیگه ، می ترسم تو این موقع سال کجا کار پیدا کنم ،


اگر نقشه خود ف باشه برای بیرون کردن من ؟؟ اگه محکومم کرده باشه به


بیرون شدن ، پس خدا کجاست ؟


اصن گیرم که این آقا هم هیچ کاره باشه ، آخه چرا تو این شرایط ، این وقت سال ؟


چی فکر می کنن که اینجوری فقط نگران خودشون و منافع خودشونن ؟


دیگه مغزم کار نمی کنه !!


با خودم هرروز تمرین می کنم تا خوب باشم ، تا شاد باشم ، تاالکی غصه


نخورم ، ولی نمی گذارن ، هی آدمو حرص می دن


والا دیگه هر کسی یه کششی داره ،


تو این اوضاع بی سامون اقتصادی ، با اجاره خونه و بچه مدرسه ای


بیکاری ئیگه واقعا نوبره ؟؟؟


بعضی موقع ها دلم می خواد یکی باشه تا بهم بگه :


غصه نخور عزیزم ، من هستم ، همه چیز رو به من بسپار


کمتر فکر کن و نترس من کنارتم !!!!


 کاش می شد هیچ کس تنها نبود ، برای تنهاییام دعا کنید !!





اندر احوالات اینجا ( قسمت دوم )


روزهای اول برام خیلی سخت بود ،  حتی اینکه نشون هم می دادم ،

 اما آقای ف اصلا براش مهم نبود و به قول خودش سی سال با همه

جور آدمی سر و کله زده پس بنابراین می دونست چجوری باید رفتار

کنه تا همه رو باب میل خودش بچرخونه با من مدام جلسه می گذاشت

 و مشورت می کرد که فلان کار رو چجوری باید انجام بدم

مثلا می خواست از تجربه من استفاده کنه  ،  نمی دونم چرا منم هیچ وقت

 باور نکردم حسن نیتشو .

تو این مدتی که از ایشون خبری نبود ، من حسابی جا افتاده بودم تو کارم

 و به نظرم می تونستم مدیریت کنم محیط رو ، همکارام حرفهامو می خوندن

، و تمام مسایل به راحتی حل می شد ، و ایشون هم همشه ابراز

می کردن که شما تنها خانم اینجا هستید و احترامتون صد برابر

 واجبتره ، تا اینکه  . . .  یک روز که از همین جلسات بی خودی

دونفره برامون گذاشته بود ، به من گفت که  من خوب می تونم به دیگران

 راهکار نشون بدم تو زندگیشون ، من خیلی چیزها رو  خبر دارم ،

و مسایل خصوصی دیگران رو به خوبی می تونم بفهمم ، دلم می خواد

همکارا با من روراست باشن تا هر کمکی از دستم بر بیاد براشون انجام بدم .

منم با سر تایید می کردم ، یه دفعه برگشت گفت :

شما هم یک سری مسایل خصوصی دارید که دلم می خواد بدونم ،

فکر نکنید  من خبر ندارم ، اما دلم می خواد از زبون خودتون بشنوم .

گفتم : مسیله شخصی هر کسی به خودش مربوطه اگر کسی خواست

حرفی  بزنه باید کمکش کنید ، اما کسی که چیزی نمی گه حتما دوست نداره .

گفتم خوب من مثلا چی می تونم داشته باشم به نظر شما ؟؟؟؟

پرو پررو تو چشمهای من نگاه می کنه می گه می دونم بچه دارید !!!

آمار تونو دارم ، مدرسه اش می ری  دیدمتون سر کوچه فلان جا و

 تو اتوبان  . . . .  با هم دیدمتون !

خوب من وقتی من اومدم اینجا ، امیرحسین با من نبود ف منم لزومی

 ندیدم  به همکارام بگم شرایطمو ، اما وقتی آوردمش پیش خودم ،

به مدیراصلی دفتر گفتم ، و دیگه لزومی نمی دیدم به کسی دیگه بگم

، البته آقای ر هم می دونست و الحق که  حسابی تو این مدت ملاحظه منو

 می کرد اما این آقا اصلا .  بهش گفتم همچین چیزی وجود نداره ، و من دلم

 نمی خواد مسائل خصوصیمو  براش عنوان کنم .

چیزی نگفت ، اما الان هر موقعی پیش میاد زودی می گه جون بچه ات ،

 یا مثلا فلان  چیزرو برای بچه ها خوبه !! منم اصلا به روی خودم نمیارم .

 چند بار به من گفت با بچه های دفتر شوخی نکنم ، و اینکه بچه ها حسابی

پشت  سر من حرف می زنن و ایشون حسابی از پشت من در میان !!!!!

خودش می گفت سیستم کاریه من فرق داره ، تو سیستم من اول باید

مشخص بشه کی رئییس ، که الان مشخص شده که منم ، بعدش شاخ

 شکنی  می کنم ، که خوب به نظرش شاخ منو شکسته ، بعدش به همکارام

 حالی می کنم که

کی باید چیکاری رو انجام بده، مشکلی هم پیش بیاد اخراج می کنم !

از یه طرف می خواد خیلی خشک و جدی برخورد کنه ، از طرفی هم می خواد

 احساس کنه خیلی صمیمی با همکاراش ،

مثلا می گه خیلی دلم می خواد باهاتون سفر برم ، بریم فلان شهر و بریم

 جنگل و  بریم سینما و بریم پیاده روی و . . ..

خوب منم هر دفعه یه جوری می پیچونمش ، یه دفعه می گم با خانمتون

 برید ، یه دفع می گم من دوست ندارم ، یه دفعه خودمو به نشنیدن

 می زنم ، یه دفعه  می گم با کسی می رم که باهاش راحتم ، خلاصه هر

دفعه یه چیزی می گم و لی  هنوز نتونستم خیلی راحت بهش بگم اصلا

 چه لزومی داره شما چنین  درخواست  هایی دارین ؟؟

نمی دونم شاید من هنوز بلد نیستم ، نمی تونم خیلی محترمانه کسی

 رو سر جاش بنشونم ، یا کلا می ریزم تو خودم و هی صبر می کنم ،

هی تحمل می کنم ، بعدش  یه دفعه قاطی می کنم و همه چیز رو با هم

می گم ، خوب مسلم که محکوم می شم . یا حتی خیلی مواقع برام از

 خاطرات سفر به تایلندش می گفت حتی بدون سانسور !!!

برای من خیلی سخت بود ، تحمل کردن ، بهم می گفت تو خودت نیستی

، می خوای  ظاهرتو خیلی سخت و خشن نشون بدی ، نمی خوای زیاد

 تو محیط کار با کسی صمیمی  بشی ، خیلی لایه های پیچیده داری و

 من باید یک روز کشفت کنم ، با من درد و دل کن

هر کمکی از دستم بر بیاد برات انجام می دم .

آخه یکی نیست بهش بگه بابا من اصن خوشم نمیاد از تو ،

 حالا چی برات بگم ؟؟

یک روز از یکی از همکاران سابقش تعریف می کرد و می گفت

انقدر اجتماعی و  خوش برخورده که همه عاشقش می شدن ،

دیگه نتونستم تحملش کنم ، گفتم  اگه منظورتون با من اجتماعی

بودن یعنی چی؟؟؟؟  گفت اینکه همیشه لبخند به لب داشته باشی ،

اگه کسی باهات کار داشت یا  تلفنی زده شد بگی : جانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیگه عصبانی شدم و گفتم من نمی خوام اینجا کسی عاشقم باشه ،

من نمی تونم  به هر کسی جانم بگم ، اصلا تو شان خودم نمی بینم

 که نیشمو مدام باز بکنم ، پنج  سال اینجام و اگر مدیر اصلی اینجوری

 دلش نمی خواست منو بیرون می کرد ، من  لزومی نمی بینم با هر کسی

 شوخی کنم ، بخندم ، اصلا از اینکه بگم جانم حالم به

هم می خور ه ، اگه منظور شما از اجتماعی بودن سبکی و عشوه اومدن نخیر آقا

من اهلش نیستم !!!!

که زود حرفشو عوض کردو گفت اتفاقا ما رفتار شما رو می پسندیم ،

 شما سنگین  و متین هستین !

تو دلم گفتم باید اینجوری باهات حرف بزنم تا حالیت شه !!!

از اون روز یه جوری شده ، با بچه ها تبانی می کنه ، کلا منو از تمام

 اختیاراتم  گرفته ، دیگه هیچ کسی تر ه هم برای من خورد نمی کنه ،

 همه همکارها با من  سر و سنگین هستن ، حتی یک روز حسابی جلوی

 خودم قصد خراب کردن منو  داشت ، جلوی مدیریت می گفت شنیدم

با یکی از ارباب رجوع ها خیلی بد برخورد کردی ،

 گفتی وای ی ی چقدر ترسناکه !!! باهاش بد برخورد کردی

شاخام داشت درمیومد ، این قضیه جور دیگه ای اتفاق افتاد

یک روز ارباب رجوعی داشتیم که فوق العاده درشت بود ، من نگاهم

به همکارام  افتاد دیدم همه یه جوری نگاهش می کنن ، کارشو زود

 انجام دادم ، وقتی رفت گفتم  چقدر ترسناک بود ، حالا اینو به گوش

ف رسونده بودن و اونم داشت مثلا منو خراب  می کرد ، می گفت خیلی

 بد برخورد دارین ، با بچه ها ، با اراب رجوع ها ، شما خیلی

تو کارهایی که بهتون ربط نداره دخالت دارین !!!!

منم گفتم یه سری وظایف قبل از حضور شما بر عهده من بوده و من

 باید این کارها  رو انجام بدم ، اما علنی گفت به شما مربوط نیست !!!!

یه سری از آشناهام می گن ، من برداشتم نسبت به این آدم منفی !

اما خودم احساس می کنم از اینکه من از اینجا برم چندان هم ناراضی

نیست ،

می گه همکاریم ، اما موقع قضاوت که می رسه کاملا طرف همکارهای

مردمو  می گیره ، به همه چیزمن کار داره

 مثلا این مانتو بهت میاد ، این لاک بهت نمیاد ، این رژ گونه قشنگ نیست

این کیفت جدیده ؟؟

موهاتو رنگ کردی ؟ نکردی ؟ مردی ؟ زنده ای ؟ الان چرا رفتی ؟؟

 چرا اومدی ؟

آ هان یه چیز دیگه ، یک هفته اس سرفه می کنم و سرما خوردم ، ایشون

دوروزه  سرما خورده درست  و حسابی سر کار نمیاد بهش می گم من

 الان یه هفته اس  مریضم میگه من پنجاه سالم ، شما خانم ها قوی ترین !!

دیروز میگه حالم بده ، گفتم من الان یک هفته اس حالم بده دریغ از یک

 ساعت  مرخصی می دونید چی می گه ؟؟

می گه من آبریزش بیینی دارم شما ندارین !!!

یعنی می خوام از استد لال هایی که می کنه سرمو بکوبم به دیوار !!

همین الان داره میاد بالای میز من !! من برم دیگه الان می گه چیکار

 می کنی !!

دوستان نظر شما نسبت به این آقا چیه ؟؟

به نظرتون احساسم نسبت بهش واقعی ؟؟ یا به خاطر بدبینی که از

سابقه ایشون دارم اینجوری هستم ؟

چجوری باید باهاش کنار بیام ؟ من به کارم شدیدا نیاز دارم و نمی تونم

 بی کار باشم  چجوری تحملش کنم ؟ چجوری بیخیالش باشم ؟ با همکاران

 چجوری رفتار کنم ؟  اینم بهتون بگم از محیط مردونه  کاری خودم خاله

 زنک تر تا به حال ندیدم .

تابه یکیشون می خندم ، بقیه حرف درست می کنن ، تا با یکیشون

 مشکل دارم ، بقیه همشون می رن تو جبهه اون ، خلاصه موندم

 با این مشکلات عدیده کاری  چجوری کنار بیام ،

هم اکنون نیازمند یاری و همفکری سبز شما هستم

به خدای بزرگ می سپارمتون